شهيدابراهيم هادي

  • خانه

زندگي نامه شهيدمحمدرضا تورجي زاده

11 آذر 1397 توسط مهدیه شیراوند

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

زندگی نامه شهید محمد رضا تورجی زاده


نام :محمد رضا تورجي زاده

تولد : ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳

فرزند: حسن

شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶

محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای ۱۰


شهید محمد رضا تورجی زاده در سال چهل و سه در شهر شهیدان،اصفهان به دنیا آمد . در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود . در کودکی بسیار با وقار بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود.

ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره ی راهنمایی به مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود .

کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند . با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود . با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود . وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت .

ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند .

شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد

شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت .

در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف ولشكر امام حسين(ع)به خدمت مشغول شد . و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند .پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند . این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد . که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.

شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا

ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد . این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .

ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند .

سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .


علی تورجی (برادر شهید) :

از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید.

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد.

دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم.

رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند.

ایشان هم گفت : من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم.

محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :

شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.

همان‌طور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.

مصاحبه با شهید :یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سوال از محمد پرسیدند :

اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید.

محمد گفت:

آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید.

خداوند می‌گوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم.

شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست.

قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.

ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم، اسلام به ما هیچ نیازی ندارد.

خداوند در قرآن می‌فرماید :

اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار می‌دهم که اسلام را یاری کنند.

مسئله دیگر حمایت از شخصیت‌های مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنه‌ای و مشکینی و…

کلام آیت الله جوادی آملی در خصوص شهید تورجی زاده:

به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارسته‌ای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)

تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یک‌بار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.

از آنچه فکر می‌کردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبه‌ها نوارهایش را گوش می‌کردیم.

بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.

شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.

ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره‌ها و طلبه‌هایشان سر می‌زدند.

سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشه‌ای از اتاق نشستند، بعد گفتند :

اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.

صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.

استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟

گفتم : محمد رضا تورجی زاده.

استاد پس از کمی مکث فرمودند :

ایشان (در عشق خدا) سوخته است.

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.

استاد ادامه داد:

ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

مصاحبه با شهید محمود اسدی (از فرماندهان گمنام و بی مزار گردان یا زهرا) :

بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند،

بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،

خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم :

محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟

محمد در حالی که می‌خندید گفت :

من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.

 

وصیت‌نامه شهید محمد تورجی زاده

محمد قبل از آخرین سفر وصیت‌نامه‌اش را آماده کرد، محل آن را هم گفت و رفت.

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

الحمدالله رب‌العالمین، شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و برای رشد انسان‌ها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آنان است.

او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود.

شهادت می‌دهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است.

امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان و … هیچ دریغی ندارم.

زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.

خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.

خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.

اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش.

خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.

اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است.

هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام :

بسیجی‌ها، سپاهی‌ها … این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.

نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود.

عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.

پدر و مادرم سخن با شما بسي مشكل است یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده"ميدانم اين داغ با توجه به علاقه‌ای كه به من داشته‌اید بسيار سخت است. پدرم مبادا كمر خم كنيد. مادرم مبادا صداي گریه‌ی شما را كسي بشنود.

پدر و مادرم همان‌طور كه قبلاً مقاوم بوديد در اين فراز از زندگی‌تان نيز صبر كنيد وبا صبرتان دشمن را به ستوه آوريد، دوست دارم جنازه‌ام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از كودكي خود از محبان حسين (ع) و زهرا (س) تربيت كرديد. از طعن دشمنان نهراسيد.

نهايت و اوج محبت فاني شدن در راه معشوق است و من فاني في الله هستم. همه بايد برويم كه انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوه‌ی رفتن مهم است وبا چه توشه‌ای رفتن.

برادر و خواهرانم :

در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه می‌کنید و هر چه می‌گویید با رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید.

اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه را بخشیدم، اگر غیبت و تهمت و … بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید.

ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.

اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید :

یا زهرا (علیها السلام).

از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.

خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.

در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما.

خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.

خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.

خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده.

والسلام _ محمد رضا تورجی زاده

یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

شعری از شهید محمد تورجی زاده :یا زهرا (سلام الله علیها) “زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده”

هیهات، مصیبتی است تنها ماندن

هنگام رحیل همرهان جا ماندن

سخت است زمان هجرت هم قفسان

مبهوت قفس شدن ز ره واماندن

در چون و چرای حسرت هستی تا چند

تاچند اسیر خودسری‌ها ماندن

در حسرت پر کشیدن از دام وجود

ماندیم و نبود در خور ما ماندن

مشتاق رحیل و بال و پر سوخته‌ایم

سخت است در این سرا خدایا ماندن

 

سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .
بعد از شهادت نيز افراد بسياري با توسل به وي مشكلشان حل شده است به خصوص در زمينه ازدواج جوانان.

 نظر دهید »

سالروز وفات ميرزاكوچك خان جنگلي

11 آذر 1397 توسط مهدیه شیراوند

تولد
شیخ یونس، معروف به میرزا کوچک خان جنگلی، در سال 1298 ق در محله استاد سرای رشت دیده به جهان گشود. پدرش، میرزا بزرگ، از روحانیون رشت بود. خانواده میرزا کوچک وضعیت متوسطی داشتند. در قیاس با نام پدرش ـ که میرزا بزرگ بود ـ او را میرزا کوچک خان می خواندند.

تحصیلات
میرزا کوچک خان تحصیلات اولیه خود را در مدرسه حاج حسن، واقع در صالح آباد رشت و نیز مدرسه جامع که در آن موقع رونق خوبی داشت، گذراند. سپس به تهران عزیمت کرد و در مدرسه محمودیه حجره ای گرفت و به تحصیلات خویش ادامه داد. بنابر نقل رضا مظفری در کتاب مشاهیر گیلان او در آستانه نیل به مقام اجتهاد بود که تحولات ایران آن زمان مسیر زندگی اش را تغییر داد. شیخ یونس عمده تحصیلات خود را نزد استادی به نام خلخالی گذراند. او شدیدا تحت تأثیر استاد و سخنان دلنشین او قرار گرفت.

تأثیرات استاد
استادِ میرزا کوچک، مرحوم خلخالی، مردی وارسته و نیک محضر بود. کلامش تأثیر عجیبی در مخاطبان می نهاد. در کلاس، تنها به درس قناعت نمی کرد. او در هر فرصتی سخن از مدینه فاضله به میان می آورد. از جامعه عاری از ظلم و جور و فقر و فساد، و از انسان کامل و کمالات و فضایل او صحبت می کرد. سخنان این استاد چنان اثری در یونس نهاد که او را در فکری عمیق فرو برد و از آن موقع به دنبال راهی برای بنا کردن مدینه فاضله و پاک کردن جامعه از زشتی ها و پلیدی ها بود.

شخصیت میرزا
میرزا کوچک از نظر جسمانی مردی خوش هیکل و قوی الجثه و دارای سیمایی متبسم و بازوانی ورزیده و پیشانی باز بود و در بُعد اخلاقی فردی مؤدب و متواضع و خوش برخورد و دارای روحی عفیف و معتقد به فرایض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی بود.

خاطراتی که دوستان و طلاب ایام تحصیلش نقل می کنند مؤید این معنی است که میرزا از همان روزگاران قدیم دارای صفاتی عالی و اخلاقی ممتاز بوده و بین طلاب و هم شاگردی هایش با استعداد، صریح اللهجه و طرف دار عدل و حامی مظلوم به شمار می رفته است.

آغاز فعالیت
میرزا کوچک خان در زمان اقامتش در تهران با اوضاع و احوال اجتماع آن دورانِ جامعه بیشتر آشنا شد. پس از بررسی وقایع و اوضاع آن دوره احساس کرد که موقع تلاش فرا رسیده و هرگونه فعالیتی برای روشن ساختن افکار عامه و مبارزه با زور و استبداد در سرنوشت مملکت و مردم مؤثر خواهد افتاد. لذا به رشت مراجعت کرد و بلافاصله در میان دوستان و آشنایان، مخصوصا طلاب مدرسه حاجی حسن، شروع به تبلیغ روشنگری نمود. در همان ایام سید عبدالمجید، خطیب آزادی خواه، در تهران به قتل رسید. میرزا با استفاده از این حادثه فعالیت های خود را تشدید کرد. احساسات مردم را برانگیخت و به یاری یکی از طلاب، انجمن تحت عنوان «مجمع روحانیان» تأسیس نمود و آماده مبارزه با عوامل استعمار و استبداد و نابسامانی شد.

اوضاع کشور در آن زمان
وقتی که جنگ بین الملل اول دنیا را به آتش و خون کشیده بود و ایران نیز از عوارض بد آن بی نصیب نبود، صدمات فراوانی بر اثر جنگ به ایران وارد شد. روس ها وارد خاک ایران شده بودند و از هیچ جنایتی در حق مردم دریغ نمی کردند. ارتش انگلیس از یک سو و نیروهای عثمانی از دیگر سوی، با زیر پا نهادن همه قوانین بین الملل در خاک ایران پیش روی کردند. دولت ایران به دلیل ضعف و نداشتن نیروهای کارآمد قادر به جلوگیری نبود. ارتش روسیه در گیلان و آذربایجان دست به چپاول زد. قدرت نظامی کشور نیز تحت نظر افسران روس بود و در یک کلام، اوضاع کشور در آن زمان از هر لحاظ مغشوش و درهم ریخته بود و هیأت حاکم به سبب ضعفی که داشتند مردم را به حال خود رها کرده بودند. در چنین اوضاع و احوالی میرزا کوچک مقدمات نهضت جنگل را فراهم دید تا کشتی طوفان زده کشور را به ساحل نجات برساند و به همین منظور به رشت بازگشت و آغاز به فعالیت نمود.

انسجام تشکیلاتی
میرزا کوچک خان در ابتدای کار، مبارزه را نوعی وظیفه تشخیص داد. او با همراهی سایر آزادی خواهان، مجمع روحانیان را تشکیل داد و با تهیه چند قبضه اسلحه، فنون جنگی و نظامی را به یاران خود آموخت. به دنبال این اقدام با عده ای از سران آزادی خواه و مترقی وابسته به اتحاد اسلام در تهران تماس گرفت و به گفت و گو پرداخت. در این گفت و گوها عده ای معتقد به اتخاذ روش ملایمی بودند و گروهی اقدامات حاد و مقاومت مسلحانه را تجویز می کردند. میرزا با مشورت دوستان و به اقتضای زمان خود، شیوه مسلحانه را برای ادامه مبارزه برگزید.

هجرت به قفقاز
بعد از این که محمدعلی میرزا مجلس را به توپ بست و آزادی خواهان را به قتل رساند، میرزا کوچک با نفرات محدود و تسلیحات ناچیز خود چاره ای جز چشم پوشی از ادامه سفر به تهران ندید و به رشت بازگشت. اما پی گیری های محمدعلی شاه برای سرکوب آزادی خواهان در ولایات، او را وادار ساخت به اتفاق چند تن از رفقای خود به قفقاز عزیمت کرده، در تفلیس رحل اقامت افکَنَد. در این شهر با آزادی خواهان ایرانی که در میان آنان شماری از گیلانی ها نیز بودند، آشنا شد و در فعالیت های آنان شرکت جست؛ اما مشکلات مادی او را مجبور به مراجعت کرد.

بازگشت به کشور
حدود سال 1332 ق میرزا کوچک از قفقاز بازگشت و به طور پنهانی وارد رشت شد. دیری نگذشت که در نزاعی دخالت کرد و باعث کشته شدن نظامیان روس گردید و از شهر فرار کرد و به جنگل پناه بردو گروه جنگل را تشکیل داد. افرادی که میرزا را همراهی می کردند مجاهدان، روشن فکران و جوانان گیلانی بودند که بدرفتاری های روس ها و سکوت حکومت، آنان را سخت آزرده ساخته بود.

میرزا کوچک خان در نهضت مشروطیت
در ماجرای نهضت مشروطه، آزادی خواهان گیلان بعد از تحصن در کنسولگری عثمانی اقدام به قتل حاکم گیلان نمودند و زمام امور آن سامان را به دست گرفتند. میرزا کوچک نیز با آنان همراه شد و در رأس گروهی در فتح قزوین و تهران شرکت داشت. پس از آن که مشروطه خواهان محمدعلی شاه را از سلطنت خلع نمودند، میرزا همکاری خود را با آنان ادامه داد ولی شغل دولتی نپذیرفت. محمدعلی شاه با حمایت روس ها دست به تحریک ترکمن ها زد. در این هنگام مجاهدین، مأمور جنگ با ترکمن ها شدند. میرزا کوچک خان به سرپرستی یکی از گروه ها خود را به جبهه رسانید و در بندر گز مورد حمله قرار گرفت و خود نیز مجروح شد.

اقامت در تهران
میرزا کوچک خان به دلیل فعالیت های آزادی خواهانه اش از حق اقامت در وطن خود محروم شده بود و هرچه اعتراض علیه بیدادهای همسایه شمالی کرد کسی اعتنایی به او نکرد. در عین حال در دوران اقامت خود در تهران از کارهای ناهنجار برخی از مجاهدان نیز افسرده می شد. حتی با مغزّالسلطان که نمی خواست یا نمی توانست از این قبیل اعمال جلوگیری نماید، قطع رابطه کرد و با آن که در این ایّام در نهایت عسرت می زیست، هیچ کمکی را از کسی قبول نمی کرد. اقامت او در تهران چهار سال به طول انجامید.

در این ایام با پی بردن به ماهیت صاحبان ملک و ثروت و عافیت طلبی آنان، از اقامت در تهران منصرف شد و در پی مشورت یاران نزدیکش قرار شد به تنهایی به جنگل رود و دوستانش در تهیه سلاح و نیروی انسانی او را یاری کنند.

بازگشت به جنگل
میرزا کوچک خان پس از ناامید شدن از همراهی صاحبان ثروت و موقعیت در تهران، به همراه علی خان دیوسالدر به گیلان بازگشت و در راه به دلیل اختلاف نظر از او جدا شد و ابتدا به لاهیجان رفت. در لاهیجان با دکتر حشمت که به کار پزشکی اشتغال داشت تماس گرفت و موافقت او را در خصوص نهضت جلب کرد. سپس مخفیانه با عده ای از روشن فکران و آزادی خواهان و اعضای حزب دموکرات و حزب اتفاق و ترقی تماس گرفت و آنان را در مسیر اندیشه ها و اقدامات خود قرار داد. اغلب این افراد با قبول تعهداتی برای کمک به میرزا، خواستار شروع فوری فعالیت شده، او را ترغیب و تشویق می کردند.

تشکیل هیأت اتحاد اسلام
میرزا هنگامی که در تهران به سر می برد، با چند تن از رجال خوش نام وابسته به «گروه اتحاد اسلام» تماس گرفت. این سازمان که به زعامت سیدجمال الدین اسدآبادی شکل گرفته بود، هدف آن گردآوردن تمام مسلمانان جهان زیر یک پرچم و متحد ساختن آنها برای مبارزه با استعمار و کسب قدرت و ایجاد یک وزنه سیاسی برای دنیای اسلام بود. در ایران افرادی همچون سیدرضا مساوات، سیدحسن مدرس، طاهر تنکابنی و چند نفر دیگر از طرف داران این سازمان بودند.

میرزا کوچک خان بعد از مشورت با این افراد به این نتیجه رسید که کانون ثابتی بر ضد تجاوز و بیدادگری خارجیان و عمال داخلی آنها به وجود آورد و از شدت ظلم و فشار بکاهد. بدین ترتیب میرزا، نهضتِ خود را هیأت اتحاد اسلام نامید.

وضعیت گیلان در آن موقع
در سال هایی که میرزا کوچک خان مبارزات خود را آغاز کرد، تسلط بیگانگان و دخالت های ناروای آنان در تمام شئون و امور زندگی مردم گیلان به مراحل تحمل ناپذیری رسیده بود. گیلان در زیر چکمه های قزاقان روس دست و پا می زد. حاکم مطلق العنان گیلان نماینده سیاسی روس بود. مقامات قضایی و اداری ایران حق نداشتند برای احقاق حقوق مردم دست به اقدامی بزنند. در چنین اوضاعی پایه های نهضت جنگل استوار شد و عده ای از مردان غیور و فداکار خطه سرسبز شمال به منظور مبارزه با استبداد و بی عدالتی، اخراج بیگانگان از کشور، قطع نفوذ آنان، و نیز برقراری امنیت و عدالت اجتماعی با یکدیگر هم پیمان شدند.

آغاز نهضت
میرزا کوچک خان و هم فکرانش پس از فراهم شدن زمینه مبارزه علنی با عوامل استعمار و استبداد با صدور بیانیه ای نهضت را آغاز نمودند. در این بیانیه برای اعلام طرز تفکر و اهداف و آرمان های خود چنین نوشتند:

ما قبل از هرچیز، طرفدار استقلال ایران هستیم؛ استقلالی به تمام معنی کلمه… با هیچ کس نظر دوستی و دشمنی نداریم. با دولت ایران دوستیم و با دشمن این آب و خاک با تمام خصومت دشمن،… بعد از احراز استقلال، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی نقطه نظر ماست؛ چرا که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است و بس…

گسترش نهضت
پس از آن که مردم از حرکت میرزا کوچک خان و دوستانش آگاه شدند، فوج فوج به او پیوستند و بدین وسیله نهضت جنگل توسعه یافت. شماری از افسران برای تربیت افراد و تعلیم فنون نظامی آنان استخدام شدند. در سال 1299 کنگره ای در کسما تشکیل شد و جنگلی ها در این کنگره مشی آینده خود را تصویب کردند. ابتدا همراهان میرزا هفده تن بودند که بعدها با پیوستن مبارزان کرد و دیگر مبارزان؛ عده آنها افزوده شد.

روس ها و نهضت جنگل
در خلال شروع مبارزات شجاعانه نهضت جنگل ارتش روسیه که نمی توانست هیچ کانون مقاومتی را تحمل کند، نابودی تشکیلات کوچک خان جنگلی را در برنامه خود قرار داد. ژنرال باراتف با تصور این که سرکوب جنگلی ها کار ساده ای است، با نظر حاکم گیلان، عبدالرّزاق شفتی را مأمور سرکوب جنگلی ها کرد. او قبل از حمله گفت «علف های هرز را با داس قدرت خود درو خواهد کرد». اما قوای او از گروه 17 نفری میرزا کوچک خان شکست سختی خورد و داس قدرت او در هم شکست. این شکست بر ارتش تزار گران آمد و از طرفی باعث بالارفتن حیثیت و شهرت جنگلی ها شد.

پیوستن احزاب رشت به نهضت جنگل
به موازات گسترش مبارزات آزادی خواهانه سردار جنگل احزاب «دموکرات» و «ترقی و اتفاق» اقدامات جنگلی ها را در نهان و آشکار مورد تأیید و پشتیبانی قرار دادند و عده ای از رهبران آنها بعدها به این نهضت پیوستند. به علاوه تعداد زیادی از مردم نیز به عنوان داوطلب به آنان ملحق شدند و عده ای دیگر چون امکان پیوستن به نیروهای نهضت جنگل را نداشتند، سیل کمک های مالی را به سوی آنان روانه ساختند. توسعه روزافزون نهضت و رواج شایعات فراوان، مسئولان امور را به این اندیشه انداخت که هرچه زودتر چاره ای برای آن پیدا کنند. لذا مفاخرالملک، رئیس نظمیه وقت رشت، مسئولیت سرکوب نهضت جنگلیها را بر عهده گرفت.

شکست های پی در پی مخالفان نهضت جنگل
مفاخر الملک، رئیس نظمیه رشت، با لشکرکشی به جنگل، در کسما با نیروهای میرزا کوچک خان درگیر شدند و پس از شکست خوردن به همراه شماری از نیروهایش به اسارت درآمد. عده ای دیگر از نیروهای او به جنگلی ها پیوستند. میرزا کوچک خان نیز همه آنها رابخشود.

در یک واقعه دیگر نصرت اللّه خان طالش به همراه برادرش سالار شجاع با همراهی قزاقان روس پس از عبور از کسما با جنگلی ها درگیر شد و جنگلی ها با آن که هفتاد نفر بیشتر نبودند و تجهیزات فراوانی نداشتند، آنها را شکست دادند و از 350 نفر قشون دشمن تنها 134 نفر موفق به فرار شدند.

حاکمیت تدریجی جنگلی ها بر گیلان
نیروهای جنگل با سرکوب مخالفان و شکست نیروهای قزاق، بر مناطق مختلف گیلان سیطره پیدا کردند. گرچه عده ای از متنفّذان و مالکان عمده محلی به مخالفت با نهضت برخاستند ولی علی رغم تلاش هایی که انجام دادند، کاری از پیش نبردند. روز به روز نفوذ جنگلی ها گسترش یافت و تشکیلات آن وسعت گرفت. در گوراب زرمیخ مدرسه نظامی تشکیل شد، در کسما مرکز تشکیلات اداری و مالی و در لاهیجان نظام ملی تأسیس شد. هیأت اتحاد اسلام به کمیته ای 27 عضوی تبدیل گشت. جوانان گیلان برای آموزش فنون نظامی به گوراب زرمیخ روی آوردند.

مصادف با انقلاب 1917 روسیه، نهضت جنگل به اوج خود رسید.

انتشار نشریه جنگل
یکی از کارهای «هیأت اتحاد اسلام» که علاقه و اشتیاق میرزا کوچک خان و اطرافیان او را به کارهای فرهنگی و تبلیغاتی به خوبی نشان می دهد، انتشار نشریه جنگل بود. شماره اول نشریه به مدیریت غلامحسین کسمایی در شوّال 1335 ق انتشار یافت. چند شماره را نیز حسین خان کسمایی، که از مجاهدان معروف جنگل بود، سرپرستی کرد و سپس مدیریت آن را دوباره به غلامحسین کسمائی سپرد. این نشریه با خط علی حبیبی و به شیوه چاپ سنگی انتشار می یافت.

پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه و گسترش قدرت جنگلی ه

هنگامی که در اکتبر 1917 انقلاب کمونیستی روسیه به رهبری لنین پیروز شد، به موازات وقوع این انقلاب و قطع دخالت های نیروهای روسی، نفوذ و قدرت نهضت جنگل به اوج رسید.

با از میان رفتن دخالت های افسران تزاری در امور گیلان، نفوذ مبارزان جنگل افزایش یافت. تشکیلات ژاندارمری شهربانی، پادگان سربازان و سایر سازمان های دولتی تحت اختیار جنگل قرار گرفت و رؤسای این سازمان ها توسط جنگلی ها انتخاب شدند.

انگلیس به دنبال حاکمیت بر خزر
در زمانی که نهضت جنگل روز به روز قوّت و قدرت بیشتری پیدا می کرد؛ انگلیسی ها تصمیم گرفتند برای استقرار حاکمیت خود در دریای مازندران و دست یافتن به مخازن نفت، قفقاز را مورد حمله قرار دهند. ژنرال دنسترویل فرمانده قوای انگلیس و عامل اجرای این تصمیم در خاطرات خود چنین می گوید:

«تحصیل سیادت و حاکمیت بحر خزر آخرین مقصود، و از جمله تصمیمات قطعی ما بود. من یقین داشتم که حکومت متبوع من معتقد خواهد شد که حقّ نظارت و تفتیش بحر خزر فقط در درست کسی خواهد بود که شهر بادکوبه را در تصرف داشته باشد».

دنیس رایت هدف انگلیسی ها را چنین توصیف می کند:

«هدف آن بود که مقاومت گرجی ها و ارامنه محل در برابر ترکان عثمانی تقویت گردد و دشمن از رسیدن به حوزه های نفتی باکو محروم شود».

شکست مذاکرات و حمله روس های ضدانقلاب و انگلیسی ه
پس از این که مذاکرات انگلیسی ها با نیروهای جنگل به نتیجه نرسید انگلیسی ها با همکاری قوای ضدانقلابِ روس تصمیم به جنگ و از بین بردن جنگلی ها گرفتند. انگلیسی ها پشتیبانی مالی نیروهای ضد بلشویکی روس را به عهده گرفتند. مبارزان جنگل که شمار آنها به سه هزار نفر می رسید، در منجیل موضع گرفتند. نیروهای روس و انگلیسی راه قزوین تا منجیل را بدون مانع طی کردند. جنگ در بالای پل سابق منجیل آغاز شد و با پیروزی بیگانگان و شکست مبارزان ادامه یافت. انگلیسی ها بر رشت و انزلی مسلط شدند و جنگلی ها را تحت فشار قرار دادند.

مذاکره مجدد و امضای معاهده
ژنرال دنسترویل با میرزا کوچک خان معاهده ای امضا کرد و مأموران انگلیسی کمک های انگلیسی را به بادکوبه و سرزمین های مورد نظر در آسیای مرکزی رساندند. این مأموریت با شکست مواجه شد اسرا مبادله شدند و افسران آلمانی، اطریشی و ترک که به تعلیم مبارزان جنگل مشغول بودند جنگل را ترک کردند. انگلیسی ها بعد از چند ماه معاهده را زیر پا گذاشتند.

نفوذ افراد کمونیست و تغییر ماهیت نهضت جنگل
هیأت اتحاد اسلام با پیوستن افرادی چون احسان الدخان و کاسر قربان از کردستان و ایوکف، ترونین، یولوکلین، آقایوف… از روسیه و حیدرکان عواوغلی از قفقاز تغییر ماهیت داد و به یک تشکیلات پیچیده که در آن کمونیست ها قدرت بیشتری یافتند مبدل شد؛ تشکیلاتی که گاه بر خلاف میل میرزا کوچک خان به عملیاتی خاص دست می زدند و این چپ روی ها را به نام میرزا کوچک تمام می کردند.

تصمیم دولت مرکزی برای سرکوب نهضت جنگل
وثوق الدوله بعد از این که به نخست وزیری رسید با دادن وعده حکومت گیلان به میرزا کوچک خان از باب مذاکره در آمد، ولی میرزا قبول نکرد و لذا او تصمیم به سرکوب گرفت.

بریگاد قزاق مأمور سرکوب نهضت جنگل می شود. کیکاچتیکوف رئیس قزاقان با هدف تهدید و تطمیع سردار جنگل نامه ای به او می نویسد و از او می خواهد تسلیم شود ولی میرزا کوچک خان قبول نکرده، می گوید: «افرادی که دارای شرافت قولی نیستند ملاقات کردن با ایشان از قاعده عقل بیرون است. فقط بین ما و شما باید خدا حکم فرماید».

اختلافات داخلی و خیانت منافقان
بدون شک خود جنگلیان نخستین و مهم ترین عامل سقوط خود شدند؛ زیرا عده ای می خواستند از درون این حرکت مستحکم نشده به سروری و آقایی برسند. عده ای می خواستند جانشین زمین داران و مالکانی شوند که اصولاً حرکت جنگل بر ضد آنها شکل گرفت. معدودی نیز غارت و چپاول پیشه کردند و مجموعا حرکات این عده با توافق های جهانی همراه شد و به شکست نهضت منتهی گشت.

مأموریت رضاخان برای سرکوب نهضت
در سال 1300 ش (تنها چند ماه پس از کودتای سوم اسفند 1299) رضاخان (سردار سپه) مأمور سرکوب میرزا و تشکیلات جنگلیان شد. عده ای از سران جنگل به حضور رضاخان می رسیدند و اعلام تسلیم و انزجار می کردند. وابسته نظامی کنسولگری شوروی نیز قدم به قدم به عنوان راهنما با رضاخان حرکت می کرد. خالوقربان، از مهم ترین فرماندهان جنگل، خود به نزد سردار سپه رفت و تپانچه خود را تحویل داد. دیگران نیز چنین کردند. این در جایی بود که میرزا هم چنان در جنگل بود و در فکر مقاومت.

مذاکره نمایندگان سردار جنگل با سردار سپه
در آبان سال 1300 ش جلسه ای با حضور عبدالحسین شفایی و محمدعلی خمامی برگزار شد. سردار سپه از میرزا، تجلیل و از زحمات او قدردانی کرد، و می گفت:

«اکنون من قیام کرده ام و همان منظور انقلابیون جنگل را تعقیب می کنم… بهتر است میرزا با ما همکاری کند».

میرزا حاضر به تسلیم شد و قرار شد تا مذاکره نهایی، دو روز آتش بس اعلام شود؛ اما جنگی که در این فاصله در ماسوله رخ داد این توافق را دره شکست.

شکست نیروهای جنگل در درگیری های مناطق مختلف

رضاخان که همه امکانات را برای پیروزی در دست داشت، عملیات جنگی را نقطه به نقطه گسترش داد و با هر درگیری عده ای از جنگلیان تسلیم می شدند. کسانی هم که مقاومت می کردند، کشته یا اسیر می شدند؛ چرا که نه پناهگاهی مانده بود و نه سازمانی. بعد از فرار کردن یا تار و مار شدن نیروهای جنگل میرزا کوچک خان با جمع کردن نیروهای خود همه را به تسلیم توصیه می کند و لذا نیروهای باقی مانده تسلیم می شوند و حتی دکتر حشمت بعد از تسلیم شدن اعدام می شود. بعد از این واقعه میرزا در ادامه مبارزه راسخ تر شده، نیروهای خود را به مقاومت فرا می خواند.

نهایت کار
سرانجام میرزا کوچک خان به همراه کائوک آلمانی سعی کردند خود را از طریق بلندی های شمال غرب گیلان به خلخال برسانند ولی برف و سرما امان نداد و هر دو در کوهستان جان دادند. فردی از کردها که عازم گیلان بود در راه پیکر آن دو را یافت و سعی نمود نجاتشان دهد ولی بی فایده بود و با عجله به خانقاه آمد و با کمک اهالی بدن هایشان را به خانقاه آوردند. سالار شجاع مانع دفن اجساد شد و به دستور او رضا اسکستانی سر میرزا را از بدن جدا ساخت. سر میرزا توسط خالوقربان به سردار سپه تقدیم شد. رضاخان دستور دفن سر را صادر کرد. نخست سر میرزا در گورستان حسن آباد تهران دفن شد. بعدها سر توسط حسام خیاط به رشت منتقل شد و بعد از انتقال بدن به رشت سر و تن را یک جا در محلی به نام سلیمان داراب به خاک سپردند.

 نظر دهید »

زندگينامه ي شهيدابراهيم هادي

07 آذر 1397 توسط مهدیه شیراوند


زندگینامه شهید ابراهیم هادی
مادران بسیاری در این مرز و بوم جوانان رشیدشان را تقدیم اسلام کرده اند اما سهم مادران شهدای گمنام پس از جنگ از فرزندانشان کمتر از دیگرمادران بود.
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یادبودی است که خیلی‌ها با دیدن عکس صاحب آن و عنوان «شهید گمنام» که روی سنگ مزار نوشته شده، می‌روند و زائر شهید مفقودالاثر «ابراهیم هادی» می‌شوند؛ شهیدی که برای بچه‌های جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند، خیلی عزیز است البته این شهید برای جوان‌هایی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد.

پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.


ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان گذراند. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال‌های پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد؛ حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.
این شهید مفقود، در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد؛ همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.

یکی از کارهای ابراهیم انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازی‌دراز بر شانه‌های ابراهیم می‌نشست تا به دست خانواده‌هایشان برسد.
زندگینامه شهید ابراهیم هادی

**خاطراتی از ابراهیم؛

*عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.

ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.

کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.

ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.

* عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.

من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید.

حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.

با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.

هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.

عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش و گفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.

گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟

گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود … ، لباسش اون جوری و چفیه… . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.

این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.

چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)

* سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.

از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.

با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.

وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.

بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟

جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.
زندگینامه شهید ابراهیم هادی

** جاوید الاثر؛

و سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید و این هم آخرین تصویر از پیکر پهلوان بسیجی شهید «ابراهیم هادی» در کانال قتلگاه فکه گرفته شده توسط تلویزیون عراق، که در نشریه پلاک هشت منتشر شده است.


ابراهیم همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست.
زندگینامه شهید ابراهیم هادی


** وصیت نامه شهید هادی؛

بسم رب الشهداء و الصديقين

اگر چه خود را بيشتر از هر كس محتاج وصيت و پند و اندرز مي‌دانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا مي‌كنم قدرتي به بيان من عطا فرمايد كه بتوانم از زبان يك شهيد‌، دست به قلم ببرم چرا كه جملات من اگر لياقي پيدا شد و مورد عفو رحمت الهي قرار گرفتم و توفيق و سعادت شهادت را پيدا كردم، به عنوان پرافتخارآفرين وصياي شهيد خوانده مي‌شود.

خدايا تو را گواه مي‌گيرم كه در طول اين مدت از شروع انقلاب تاكنون هر چه كردم براي رضاي تو بوده و سعي داشتم هميشه خود را مورد آزمايش و آموزش در مقابل آزمايش‌ها قرار دهم.
اميدوارم اين جان ناقابل را در راه اسلام عزيز و پيروزي مستضعفين بر متكبرين بپذيري.

خدايا هر چند از شكستگي‌هاي متعدد استخوان‌هايم رنج مي‌برم،‌ ولي اهميتي نمي‌دادم؛ به خاطر اين‌كه من در اين مدت چه نشانه‌هايي از لطف و رحمت تو نسبت به آن‌هايي كه خالصانه و در اين راه گام نهاده‌اند، ديده‌ام.

خدايا،‌ اي معبودم و معشوقم و همه كس و كارم، نمي‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولي همين قدر مي‌دانم كه هر كس تو را شناخت، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد، دست از همه چيز شسته و به سوي تو مي‌شتابد و اين را به خوبي در خود احساس كردم و مي‌كنم.

خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبر كبير انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است كه اگر تكه‌تكه‌ام كنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت.

و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصاً مسئولين امر تذكر مي‌دهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد، منحرف ننمايد.

ديگر اين كه سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرك و ريا، حسادت و بغض پاك نماييد تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آن‌چنان كه خداوند، اسلام و امام مي‌خواهند، انجام داده باشيد اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نمي‌شود.

والسلام و عليكم و رحمه الله و بركاته
ابراهيم هادي‌پور

روحش شاد و یادش گرامی

 

 نظر دهید »

جلوه هاي زيبايي طبيعت

07 آذر 1397 توسط مهدیه شیراوند

منظره

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

شهيدابراهيم هادي

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سالروز وفات
  • شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس